ای دریای پروسعت زندگی ، به چه می نگری به ارزوهایم که تپه گشت و گذشت
به روزهای دلتنگی و پریشانیم
خود را به امواج دیوانه تو می سپارم می دانم که این امواج هرگز به ساحل خاموش نمی رسد
ای دریا خشم کن و روح مشوشم را در خود غرق کن،ساز امیدی نیست که گلهای زندگی بشکند
بگذار در عمق زمان محو شوم
آری.......................
من زخود می گریزم
ای معبودم..............
بگو که به کدامین گناه نکرده ام گرفتارم که چنین تاب و توان از دست داده ام
مهتاب ای مهتاب شبهایم..............
تو دیگر چرا از من بریدی..................؟؟!!!
بیاو شب های زندگی اندوهبارم را نوری ببخش
مرا تنها مگذار ای تنها شب نشین شبهایم.................
بی تو با این ارزوی عبث
می سوزم!می میرم!به فریادم برس